چرا ناصر تقوایی، یکه و یگانه است؟
این با من: ناصر تقوایی در پس ظاهر ساده ی صمیمی اش، نگاهی کاملا حرفه ای، دیدی خیلی تیز، روحیه ای سرزنده و سِرتِق، آزادگی یی سربلند و سرکش، و شخصیتی مستحکم را یک عمر به نحوی ستودنی استوار نگاه داشته بود.
ثمره ی این ترکیب تحسین برانگیز کارنامه ای است نه چندان پربرگ اما پربار. او هر چه ساخت به دیدن می ارزید. تقوایی با فیلم های مستند هوشمندانه اش، فیلم های سینمایی خوش ساخت و ظریفش، و سریال شاهکارش همیشه در خاطر تاریخ هنر ایران خواهد ماند.
توانایی های وی متنوع و والا بود. از کارگردانی و میزانسن و دکوپاژ استادانه، تا داستان نویسی و داستان گویی ویراسته و پیراسته، تا تدریس و تحلیل ژرف کاوانه. کافی است کسی همین حرف های جسته گریخته ای را که از او این طرف و آن طرف هست دقیق ببیند تا دریابد او چه دریافت های تازه و بینش افزایی از تاریخ سینمای ایران و نشیب و فراز تکوین آن داشت.
میان همه ی این قابلیت ها، به گمان من، یکی ناصر تقوایی را در سینمای ما یکه و یگانه کرده است: او مهم ترین نقطه ی پیوند ادبیات داستانی جدید با فیلم و سینما در هنر ایران بود.
یلم سازان بزرگ ما از ادبیات بیگانه نیستند. مسعود کیمیایی رمان نوشته است. داریوش مهرجویی رمان و شعر جهان را به خوبی می شناخت. عباس کیارستمی عاشق شعر بود و دل مشغول آن. علی حاتمی از دل ادبیات سنتی مان راهی به سینما گشوده بود. آثار بهرام بیضایی بر تارک ادبیات نمایشی زبان فارسی نشسته است.
منظورم از نقطه ی پیوند ادبیات و فیلم بودن اینها نیست. منظورم توان ترجمه ی آفرینش گرانه ی ادبیات داستانی است به زبان فیلم. بازآفرینی ادبیات در سینما. در سینمای مان گه گاه اقتباس های ادبی موفق داشته ایم، برخی فیلم های داریوش مهرجویی و مجموعه ی قصه های مجید هوشنگ مرادی کرمانی به روایت تلویزیونی و سینمایی کیومرث پوراحمد از آن جمله است.
اما رابطه ی ناصر تقوایی با ادبیات داستانی جدید خاص بود. کافی است داستان هایی که از مهرجویی و پوراحمد و دیگر فیلم سازان مان انتشار یافته با داستان هایی که ناصر تقوایی در جوانی اش نوشته مقایسه نماییم. داستان های تقوایی به جوهره ی داستان نویسی جدید راه برده است. از وصف حال گویی و ادبی نویسی و ادبیات زدگی معمول دور است. قصه ی "با نتیجه" و حکایات تمثیلی و روایات ارزش داورانه نیست. داستان های وی که در نهایت ایجاز نوشته شده و درست ساخت است و یک کلمه اضافه ندارد دقیقا در همان جایی ایستاده که ادبیات داستانی جدید را از داستان گویی های گذشته متمایز می کند، در ساحت فرد.
تقوایی نه فقط منطق حاکم بر فرم داستان نویسی جدید را فهمیده بود بلکه به خوبی دریافته بود که در اصل هر فرم اقتضائات خودش را دارد. بر پایه ی همین بینش صحیح بود که وی در اقتباس های سینمایی اش چیزی را در قالب دیگری نمی ریخت. او از ادبیات داستانی الهام می گرفت و آنرا به بهترین صورت در قالب سینما بازمی آفرید. چه آن اثر داستانی "داشتن و نداشتن" ارنست همینگوی بود و چه "دایی جان ناپلئون" ایرج پزشک زاد. فیلم ناخدا خورشید یا سریال دایی جان ناپلئون هیچ یک ذره ای بدهکار سرچشمه ی ادبی اولیه نمانده است و هریک اثری است کامل و قائم به خود.
دریغ که این پیوندگاه استوار ادبیات داستانی جدید با سینمای ما همیشه گرفتار اعمال سلیقه های تنگ نظرانه ی دیگرانی مزاحم بود و در بند محدویت های بی معنایی که نمی گذاشت آن چه در توان داشت به تمامی انجام بدهد. کاش مدیران هنرشناس فرهنگ فهمی مانند فرخ غفاری و رضا قطبی بیشتر داشتیم تا هنرمندانی چون ناصر تقوایی بتوانند آسوده تر بیافرینند.
او کم ساختن و درست ساختن را به خیلی ساختن و به سانسور میان مایه پرور تن دادن ترجیح داد و چه خوب! قدر خودش را شناخت و برای چهاربار بیشتر دیده شدن و چندی زندگی را آسان تر گذراندن شعور خودش و مخاطبانش را در حد ممیزان بی نام و نشان پایین نیاورد. تقوایی آبروی سینمای ایران بود.
آرزو کردن دیگر بی معناست، اما اگر چراغ جادویی در کار می بود دوست داشتم آرزو کنم ناصر تقوایی مینی سریالی بسازد برمبنای "درخت انجیر معابد" احمد محمود. یقین دارم سریال پساانقلاب او به انداره ی سریال پیشاانقلابش برای همگی مان خاطره ساز می شد.
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۴ بعلاوه ۵